در اندرون من

به نام خدایی که در جان من است ...

در اندرون من

به نام خدایی که در جان من است ...

در اندرون من

‍ سخن در اندرون من است .
هرکه خواهد سخن من شنود در اندرون من در آید...
شمس تبریزی

۲۱
شهریور

واقعا چه موجودات پیچیده ای هستیم . پر از نیاز، پر از خواستن ...

تمام مدت در تلاشیم تا به خواسته هامون برسیم

اما وقتی رسیدیم دیگه برامون خیلی هم لذت بخش نیستد.

انگار فقط هوس خواستنه که انگیزه ای  میشه برای زنده بودن و زندگی کردن.

زندگى سر نداره ، ته هم نداره . نه اونجایى که شروع کردى اولش بوده ،

نه اونجایى که تموم مى شه آخرشه !

وسطش فرصت دارى ببینى، تجربه کنى، لذت ببرى، آگاه بشى و برى ...

تهش هیچى نیست، از مسیر لذت ببر!

 

**********

 

من یه وقت یه مرد دیوونه رو می‌شناختم که فکر می‌کرد دنیا به آخر رسیده. نقاش بود و کنده‌ کار. خیلی دوستش داشتم. می‌رفتم تو دیوونه‌خونه می‌دیدمش. با دستام می‌گرفتم و می‌کشوندمش کنار پنجره. نگاه کن! اون‌جارو نگاه کن! اون گندمای رسیده رو. اون‌جارو نگاه کن! اون بادبونای قایق‌های ماهیگیری! همه‌ی اون زیبایی‌ها! (سکوت.) اون دستاشو پس‌ می‌زد و می‌رفت کنج خودش. به نظرش می‌رسید هر چی دیده بود خاکستر بود (سکوت.) از همه‌جا رونده. (سکوت.) فراموش.

 

👤ساموئل بکت

📚 آخر بازی

۰۷
تیر

**********

کاش به تلافی زجرهایی که تو زندگی میکشیم ,  حداقل برای " زمان مرگمون "  حق انتخاب داشتیم.

کاش گاهی , به تلافی دلشکستگی هایی که تو دنیا میبینیم خدا می اومد کنارمون می نشست, سرمون رو تو بغلش می گرفت

و ما تا می تونستیم زار میزدیم... 

خدایا برای نامردی هایی که تو دنیات می بینیم کی می خواهی ظهور کنی؟

برای نابرابری ها, ظلم ها , آزارها...

حداقل برای تنهایی هامون کاری بکن...

۰۶
فروردين

**********

 از دست دادن خیلی سخت است .اینکه مدام چشمت به دنبال گمشده ات بگردد ، آزاردهنده است.

حالا اگر این گمشده یک دوست خوب باشد که آزارش چند برابر میشود.

 چشم انتظار کسی باشی که رفته ، که شاید دیگر هرگز برنگردد .

اما سخت تر از همه اینها ، تنهایی دستمالی شده ای است که با یک مشت خاطرات شیرین آلوده شده.

این تنهایی کشنده ست ...

۲۶
اسفند


کِی وقت کردیم که انقدر بد بشیم. انقدر به ادمها بی تفاوت باشیم که نخواهیم درکشون کنیم , که زندگیشون , دردهاشون , دغدغه هاشون برای ما بی اهمیت و بی ربط به نظر بیاد .چی میشه که مدیری انقدر راحت کارمندان و کارکنانش را از کار بر کنار می کنه ان هم در شرایطی که تا پایان سال 1 ماه بیشتر باقی نمانده و هیچ شرکتی جذب نیروی جدید نداره. دو 3 ماهی هست که شرکت حقوق کارمندانش رو پرداخت نکرده و انها در مذیقه مالی هستند اما دلخوش بودند به اینکه هنوز شغلی دارند و امیدوار به اینکه شرایط مالی شرکت بهتر میشه .
دو روز پیش حدود 10 نفر از کارکنان از کار برکنار شدند.و امروز فضا بسیار ساکت و غم انگیز بود.تو افراد باقی مانده هنوز اضطراب برکناری وجود داشت.وقتی فکر میکنم که آن آقایون جواب خانواده هاشون رو چی میدن و با مخارج شب عید به کجا متوسل خواهند شد دلگیر و غمگین میشم.با اینکه مدیر خودش هم از این شرایط خرسند نیست و براش گفتن این خبر به آنها راحت نبود اما آیا واقعا راهی نبود.
آیا نمی تونست یکی از خودروهای 100 میلیونیش رو بفروشه و حقوق های عقب افتاده رو پرداخت کنه؟ یا یکی از اون آپارتمانهای میلیاردیش رو؟!!!
ای کاش یکی پیدا می شد و بهش می گفت : به کجا چنین شتابان آقای مدیر؟

۰۱
دی

**********

 پاییز امسال هم تموم شد. همه برگها ریختند اما تو همچنان اتفاق نیفتادی.

 دیشب یلدا بود و فال من :

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

۲۱
آذر

********

صداش می کردند پینچی.
یه سگ مشکی - قهوه ای ازنژاد مکزیکی با دم کوتاه , گوشهای متوسط وپوستی پرزداروبدون پشم.

با اون چشمهای گرد وبراق نه چندان بزرگش وقتی بهت زل می زد ازمعصومیتش خوشت می اومد اما من ازسگها (حیوانات ) می ترسم.

حس کنجکاوی که نسبت به محیط داشت قابل توجه بود. توسالن دفترمی چرخید وسرک می کشید به همه جا. با اون پاهای کوتاهش که می دوید صدای برخورد ناخونهاش با زمین شنیده می شد. اقا اسرافیل می گفت 6 میلیون قیمتشه. گرونترازسگهای تو خیابون . اما واقعا چه چیزی باعث شده که انقدر قدروقیمت پیدا کنه؟ همزیستیش با انسانها؟ سرپناه داشتن؟ توجه؟ ...

چه حکایت تلخیه رفتارادمیزاد با دنیا ومخلوقاتش. کارتن خواب بی سرپناه روتو خیابون می بینه ونگاهش نمی کنه ولی حاضر به یه سگ 6 میلیون پرداخت کنه.
کجای کارغلطه که انسان به جای اینکه محبتش روصرف یه موجود با شعورکنه خرج یه موجود بیشعوری میکنه که نیاز به عاطفه انسانی نداره؟

**********

سگ بر آن آدمی شرف دارد

کو دل دوستان بیازارد

این سخن را حقیقتی باید

تا معانی به دل فرود آید

آدمی با تو دست در مطعوم

سگ ز بیرون آستان محروم

حیف باشد که سگ وفا دارد

و آدمی دشمنی روا دارد

«سعدی»

۱۴
مهر

بلبل پاییز - سلار عقیلی

 

بچه که بودم عاشق روزهای پنجشنبه بودم چون فرداش جمعه و مدرسه تعطیل بود.

وقتی بزرگتر شدم دیگه خبری از مدرسه نبود و خب طبیعتا از لذت پنجشنبه هم دیگه خبری نبود .پنجشنبه و شنبه برام یکی بود .اصلا روزهای هفته از دستم در رفته بود تا اینکه...

حالا که مجبورم 5 و نیم صبح بیدار شم و تا 8 شب یه کله بدون استراحت کار کنم اخر هفته برام معنی پیدا کرده. گاهی انقدر خسته میشم که نای برگشتن به خونه رو هم ندارم.چرت زدن تو مترو و تاکسی یه چیز عادی شده برام.با خودم فکر می کنم موقع دعاکردن شایدیکم واضحتر باید ویژگی های شغل مورد علاقه ام رو می گفتم .با این حال باز هم خدا رو شکر که از اون یکنواختی زندگی راحت شدم .

حالا عاشق روزهای چهارشنبه ام چون فرداش پنجشنبه ست و کارمون یک ساعت دیرتر شروع شده و تا ظهر (حدودای ساعت 14) تموم میشه.

هیچ چی لذت بخشتر از بعدازظهرهای روز پنجشنبه نیست که با خیال راحت از اینکه فردا تعطیله ، دراز کشیدی و فضاهای مجازی رو چک می کنی .تازه شب هم می تونی تا دیر وقت بیدار بمونی و با یه لیوان شیر نسکافه گرم زیر پتو از شبهای بلند پاییز لذت ببری.

اصلا امسال همه چیز متفاوت بود .سالروز تولد من که مصادف شد با 7 محرم و بهانه خوبی داد دست دوستان برای فراموشیشون یا همین شروع پاییز که وحشیانه و زمستون وار به شهرهای شمالی کشور حمله کرده.آخه اول پاییز و برف و سرما؟!!!

پس بارون و هوای نه چندان سردش چی میشه ؟قدم زدن تو هوای ابری خیابونها چی؟تصمیم گرفتم یه پنجشنبه که هوا ابری بود و نم بارون هم با طراوتش کرده بود از میدون ولیعصر تا چهار راهش رو با تمام خستگیم پیاده گز کنم .نمی خوام حسرت این لذت به دلم بمونه ...

۳۱
شهریور



دکتر شریعتی می گوید:

🏴🏴🏴🏴🏴🏴

در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم.
اول: حسین (ع)
حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.
تا آخر می‌‌ایستد.
خودش و فرزندانش کشته می‌شوند.
هزینه انتخابش را می‌‌دهد
 و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد.
از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌

دوم: یزید
 همه را تسلیم می‌خواهد.
مخالف را تحمل نمی‌‌کند.
سرِ حرفش می‌‌ایستد.
نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد.
بی‌ آبرویی را به جان میخرد
 تا به چیزی که می‌‌خواهد برسد

سوم: عمرِ سعد
 به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است.
هم خدا را می‌خواهد هم خرما،
 هم دنیا را می‌خواهد هم اخرت.
هم می‌خواهد حسین (ع)را راضی‌ کند هم یزید را.
هم اماراتِ ری را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را.
نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد،نه‌ از خوشنامی.
هم آب می‌خواهد هم آبرو.
دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است
 که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد.
نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی

ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم،
 نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را
 اما در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست!

من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم...

فرا رسیدن محرم حسینی تسلیت باد.🏴🏴🏴