عکس:ناشناس
**********
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
َیا مَعصومَه اشْفَعِی لَنا فِی الْجَنَّةِ فَإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللَّهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ...
**********
🌾💐سلام بر عفت و نجابت خدا بر روی زمین 💐🌾
**********
آن روزقراربود چهاردوست که ازدنیای مجازی به واقعیت زندگی هم راه پیدا کرده بودیم، همدیگرراملاقات کنیم . در ساعت معین سرقرارحاضرشدیم . بعد از بیست دقیقه همه دورمیزی ، دریک فضای نسبتا کم نور، باعکسهای سیاه وسفید قاب شده ای که به دو دیوار همجوار نصب شده بود، نشسته بودیم . لبخند می زدیم وازاوضاع واحوال همدیگرمی پرسیدیم . آنجا یک کافه دنج بود که درآن هیچ موزیک لایت بی کلامی پخش نمی شد و برخلاف اسمش ، هیچ فرهادی ناز شیرینش را نمی کشید . پشت میز تک نفره ای ، نزدیک در ورودی ، اقای جوانی که دود سیگارش به مشام ما خوش نمی آمد ، با لپ تاپش دردنیای خود به نظرتنها نمی آمد .کمی این طرف تر، دودخترجوان چنان صمیمانه نشسته بودند که هیچ موجی ازصدای آنها ازدنیایشان خارج نمی شد . سه دنیای متفاوت که شیرینی دنیای ما آمیخته با طعم شیرین بستنی های آب شده درآن چند ساعت چیزی ست که هرگز فراموش نمی کنم .گفتیم و خندیدیم وازچهره های خندان همدیگرکه پشتش تلخی حقایق دنیای بیرون کافه موج می زد عکس گرفتیم که اگرروزی گرفتاری های زندگی مجال دیدارمجدد را فراهم نکرد ، دل تنگی هایمان را با دیدن آنها تسلی دهیم .
این روزها عجیب هوای دنیای صمیمانه آن دو دختر جوان به سرم زده است. دلم کافه می خواهد ...