********
صداش می کردند پینچی.
یه سگ مشکی - قهوه ای ازنژاد مکزیکی با دم کوتاه , گوشهای متوسط وپوستی پرزداروبدون پشم.
با اون چشمهای گرد وبراق نه چندان بزرگش وقتی بهت زل می زد ازمعصومیتش خوشت می اومد اما من ازسگها (حیوانات ) می ترسم.
حس کنجکاوی که نسبت به محیط داشت قابل توجه بود. توسالن دفترمی چرخید وسرک می کشید به همه جا. با اون پاهای کوتاهش که می دوید صدای برخورد ناخونهاش با زمین شنیده می شد. اقا اسرافیل می گفت 6 میلیون قیمتشه. گرونترازسگهای تو خیابون . اما واقعا چه چیزی باعث شده که انقدر قدروقیمت پیدا کنه؟ همزیستیش با انسانها؟ سرپناه داشتن؟ توجه؟ ...
چه حکایت تلخیه رفتارادمیزاد با دنیا ومخلوقاتش. کارتن خواب بی سرپناه روتو خیابون می بینه ونگاهش نمی کنه ولی حاضر به یه سگ 6 میلیون پرداخت کنه.
کجای کارغلطه که انسان به جای اینکه محبتش روصرف یه موجود با شعورکنه خرج یه موجود بیشعوری میکنه که نیاز به عاطفه انسانی نداره؟
**********
سگ بر آن آدمی شرف دارد
کو دل دوستان بیازارد
این سخن را حقیقتی باید
تا معانی به دل فرود آید
آدمی با تو دست در مطعوم
سگ ز بیرون آستان محروم
حیف باشد که سگ وفا دارد
و آدمی دشمنی روا دارد
«سعدی»