مرا آن ده که آن به ...
حکایت ما ادمها حکایت همان گنجشکیه که بریده از همه رو به سوی خدا میاره و مامنی می طلبه برای دلتنگی هاش از زندگی.
[ + خدا : آیا هرگز به ملکوت من نیامدی ؟
_ گنجشک سکوت کرد.بغض به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود.
+ اما در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست بیا.
_ گنجشک سر بلند کرد.دشتهای آن سو تا بی نهایت سبز بود.گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود.]
دلتنگ میشیم از ادمها , از بی مهریهاشون , از بی توجهی هاشون , از نامردی هاشون ...
کساییکه به خاطرشون از خط قرمزهامون گذشتیم و بعد فهمیدیم که اشتباه بودند تو زندگیمون.
میگن دندون کرم خورده رو باید کشید و انداخت دور.اما ما دور نمی ندازیم این ادمهای کرم خورده زندگیمون رو.انقدر نگهشون میداریم تا عفونتشون کل دلمون رو بگیره بعد با کلی دلتنگی میریم باز در خونه خدا.
چه کَرَمی داری خدا که بعد از هزارمین بار , باز غمهامون رو از دل می بری.
↓↓↓
پ ن 1: داستان گنجشکی که اوردم یه متن کوتاهه که تایپش خارج از حوصله بود. اسم نویسنده اش رو هم متاسفانه نمی دونم.هر که طاووس خواهد تو گوگل سرچ کند.
پ ن 2 : دندون بی عقلیمون رو هم کشیدیم ولی بعید میدونم هنوز عاقل شده باشم.
پ ن 3 : خدایا دلهای ما رو از عفونت غیر خودت پاک کن.کمکمون کن دندونهای کرم خورده زندگیمون رو راحتتر دور بندازیم.
پ ن 4 : خدایا ما کمتر از گنجشک نیستیم بصیرت ما رو به ملکوتت باز کن.
- ۹۶/۰۴/۲۰