در اندرون من

به نام خدایی که در جان من است ...

در اندرون من

به نام خدایی که در جان من است ...

در اندرون من

‍ سخن در اندرون من است .
هرکه خواهد سخن من شنود در اندرون من در آید...
شمس تبریزی

۱۴
خرداد

**********

چقدر به خودم ظلم کرده ام

به عقل ام که می شد پُرش کرد از چیزهای نابی که هرگز به آن خطور نکردند.

به دلم  که همیشه محروم ماند از خواسته هایش ،

مثل کودک محجوبی که  حیای کودکانه اش هرگز اجازه نداد ،

بیشتر از جیب پدرش ، آرزو کند.

به کودکیِ ناکامم که همیشه درحسرت اندیشه های کودکانه ، قربانی بلوغ زودرس شد.

چقدر به نوجوانی ام ظلم کرده ام که در قمار نوشتن چند خط شعر ، دلم را باختم

بله من به خودم ظلم کرده ام

من به تمام سلولهای انفرادی ذهنم که تصویری ، شعری ، کلام نگفته ای در آنها محبوس ماند ، ظلم کرده ام

و چه ظالمانه هنوز هم ، احساسات جو گندمی جوانی ام را به حساب نمی آورم.

۱۳
خرداد

عکس:محسن میرزابیگی

**********

  چقدر دوست دارم ادمهایی را که مانند جرقه ای،  در خرمن ذهنت اتش به پا می کنند .

ادمهایی که می سوزانند ققنوس خیالهای  پیرت را،

و نو  زاد به جامانده را با کرمهای همیشه تازه اندیشه هایشان تغذیه می کنند

بسیار دوست می دارم این اتش افروزها را ...

۱۳
خرداد

 

عکس:ناشناس

 

**********

نمی دونم از کجا و چطور شروع کنم ؟

نه اینکه قبلا ننوشته باشم ، نه .

فقط انقدر پر از حرفم که نمیدونم از کدوم شروع کنم .

 چقدر سخته که آدم حرفهاش رو تو خودش نگه داره .

حرفهایی که هر کدوم به تنهایی یه دنیا سنگینی داره برات .

حتی اگه دلت دریا هم باشه باز انگار برای نگه داشتن این حرفها کمه .

حالا می فهمم چرا حضرت علی (ع) سر می کردند تو چاه و خودشون رو تخلیه می کردند .

چقدر سخته آدم پر از حرف باشه و چه سخت تر که گوشی برای شنیدن نداشته باشه .

گوش محرمی نباشه که فقط گوش کنه ،

سرزنش و قضاوتی نکنه،

لبخند بزنه و بعد دستت رو بگیره و بگه : می فهمم عزیزم ، می فهمم .

لبخند بزنه جوری که حس کنی حق با توئه ، حتی اگه نباشه .

اون وقت تو با خیال راحت و آرامش کامل شروع کنی که :

میدونی چیه ؟ دلم خیلی گرفته .

دلم از این دنیا و آدمهاش ...

چقدر این روزها کم داریم !

نه نداریم از این گوشها ...