در اندرون من

به نام خدایی که در جان من است ...

در اندرون من

به نام خدایی که در جان من است ...

در اندرون من

‍ سخن در اندرون من است .
هرکه خواهد سخن من شنود در اندرون من در آید...
شمس تبریزی

خفه خون گرفتم ...

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۰۴ ق.ظ

 

عکس: مهدی آذرخش

  

**********

ساعت 6 یه شب پاییزی بود .هوا خیلی سوز داشت .دستهام از کرختی دیگه نا نداشت .زنگ واحد اول رو زدم .

- بله؟ (صدای آیفون به شدت نویز داشت و خرخر می کرد طوری که صدای فرد  بسیار ضعیف و نامفهوم بود)

  _ سلام مامور سرشماری هستم .اینترنتی ثبت نام کردین؟

 - بله الان میام جلوی در .

 با خودم فکر کردم که بهتره زنگ واحد دو رو هم بزنم شاید اونا هم کد آماری داشته باشند و نیازی به انجام مصاحبه نباشه . و اگه نداشته باشند هم باز بهتره جلوتر خبر بدم که زودتر آماده کنند . زنگ زدم .

 - بله؟

  _ سلام مامور سرشماری هستم شما اینترنتی سرشماری رو انجام دادین ؟

- نمیدونم شاید شوهرم انجام داده باشه.

  _ میشه ازشون سوال کنین ببین که انجام دادند یا نه ؟

_ شوهرم پایینه .

   - بی زحمت یه تماس بگیرین بگین بیان جلوی در و اگه ثبت نام نکردند مدارکتون رو هم بیارند .

_ باشه .

همین طور سرم تو تبلت بود و داشتم فایلشون رو از حالت خانوار غائب به حالت انجام مصاحبه تغییر می دادم که صدای خرخر و نویزدار آیفون بلند شد .

انگار کسی آیفون رو برداشت تا چیزی بگه . تیز شدم و به آیفون نگاه کردم . ولی کسی حرفی نزد . سرم رو پایین انداختم و کارم رو ادامه دادم .

بعد از چند ثانیه انگار کسی در گوشم با صدای نفس مانند ( بدون آوا ) گفت :

 - بله ! کار داری ؟

سرم رو بلند کردم و اطراف رو نگاه کردم .کسی نبود . انگار صدا از تو آیفون بود . اول فکر کردم بچه ای از اون خونه اومده پای آیفون و داره شیطنت می کنه .

تو این مدت این اتفاق خیلی افتاده بود و تقریبا عادی بود برام .اما امشب انقدر هوا سرد بود که من حوصله شوخی و گفتگوی کودکانه ، و انرژی برای مکالمه اضافی رو نداشتم .توجهی نکردم .اما باز تکرار کرد .

_ بله کاری داری؟ چکار داری ؟

بعد از چند بار تکرار یهو خشکم زد .صدای بچه نبود . انگار یه آدم بزرگسال بود . کم کم رخوت، پاهام رو هم گرفت ولی این بار نه از سرما که از ترس بود .

 ترکیب صدای نجوا مانند با نویز و خرخر آیفون بعلاوه کوچه تاریک و خلوت ، ترس عجیبی به دلم انداخت .

 - خدایا این دیگه کیه ؟ مگه هر دو واحد جواب ندادند؟ پس این صدای نجوا چیه ؟

نمی تونستم سرم رو بلند کنم حتی به آیفون نگاه کنم . جوابی ندادم . وانمود کردم که آیفون خرابه و من صدایی نمی شنوم.

بعد با خودم فکر کردم که احتمالا هیچ کدوم نیان پایین .تصمیم گرفتم که برم و برای هر دو عدم همکاری ثبت کنم.

رفتم به سمت ماشین ستاد . باز با خودم گفتم نه .شاید دارند دنبال مدارک می گردند یا لباس گرم می پوشند که آماده شن و بیان پایین .این نامردیه که بذاری و بری ، و الکی عدم همکاری بزنی. پشیمون شدم .کنار صندوق عقب ماشین ستاد ایستادم ولی دیگه جرات نداشتم برگردم جلوی در خونه . بعد از چند ثانیه ، از قسمتهای شیشه ای درب پارکینگ دیدم که کسی داره میاد جلوی در . تو توهمات ذهنیم هر چهره کریه و وحشتناکی رو که ممکن بود تصور کردم .( دروغ چرا حتی به روح و جن و ... هم فکر کردم)

در باز شد . یه خانم با چادر گلدار خونگی اومد بیرون. حرکت کردم به سمت در . هنوز قیافه اش پیدا نبود . من رو که دید شروع کرد به صحبت کردن. ولی صدایی نمی اومد. اول فکر کردم لاله . نزدیک که رسیدم صدای حرف زدنِ در گوشی مانندش رو شنیدم . انقدر وحشت زده بودم که اصلا نفهمیدم چی گفت . من شروع کردم که : شما ثبت نام اینترنتی انجام دادین ؟

 _ بله .

 - واحد چند هستین ؟

 _ یک .

آرومتر شده بودم . سر شوخی رو باز کردم که : صداتون چی شده ؟ من رو که ترسوندین ؟ خخخخ

 _ خخخخخ  صدام گرفته . خفه خون گرفتم ( به شوخی و با خنده)

 - دور از جونتون . کد رو نیاوردین ؟

 _ نه الان میرم میارم .

-  واحد دو چی ؟ کسی ساکن نیست ؟ زنگ زدم ولی پایین نمیان ؟

 _ من بهشون می گم .

 - خدا خیرتون بده .

خانم می خندید ( البته بدون صدا) و با چهره گشاده جواب من رو میداد و سعی می کرد که به من نزدیک شه که من صداش رو بشنوم ولی من همش خنده های موزیانه شخصیتهای بد فیلم ها به ذهنم میرسید ( اون صحنه ای که چهره شخص به ترسناکترین چهره تبدیل میشه) و باعث می شد همچنان فاصله خودم رو با اون حفظ کنم . تو این مدت که اون خانم بره و کد آماریش رو بیاره اقای واحد دو هم رسید و مدارکش رو داد . شروع کردم به ثبت ولی ایستادن اون خانم پشت سرم و خارج از دید بودنش ، و اصرار اون آقا برای انجام مصاحبه تو راهرو به دلیل سردی هوا ، در تمام مدت مصاحبه ، من رو مضطرب و پریشان نگه داشت .

  • ژابیز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی